تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 139
بازدید ماه : 2427
بازدید کل : 32836
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



جامعه مجازي رازعشق

مژده                مژده
وبلاگ عاشقانه razeeshgh.loxblog .com  تبدیل به سایت شد
 سلام دوستان عزیز

جامعه مجازی راز عشق به امکانات بی نظیر در نوروز 91 راه اندازی شد

از امکانات این جامعه مجازی: چت خصوصی و چت روم پیشرفته، اشتکراک گذاری مطالب، موزیک، عکس و ویدیو، تالار گفتگو فوق پیشرفته، ايجاد آزمون و...

همین الان میتونید عضو جامعه مجازی ما شوید
razeeshgh.ir

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 21 بهمن 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کاش باران بگیرد...

کاش باران بگیرد...
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند
 و من همه ی دلتنگیهایم را رویش "هـــا" کنم و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم
و خلاص...!!!
خــــــــدایا...خسته ام...به وسعتِ لمس نکردن نگاه امید بخشت خسته ام...
دیگر دلم جای ترک خوردن ندارد...نباشی ازهم میپاشد...میپوسد...میمیرد
توهستــــــــــی...میبینی.....میشنوی......
راستی دلِ شکسته ام را چند میخری؟؟؟
به چند قطره باران دلم را واگذار میکنم...با سند منگوله دار...!!!
معامله ی خوبی نیست؟؟؟...
چند قطره از باران رحمت بی انتهای تو در ازای یک دل شکسته ی به درد نخور
این برای من که از زمین و زمان بریده ام عالیــــــــست
خــــــدایا...تورا به پاکی عهدی که بانگاه تو بستم...
دلم را دریاب.....دریاب که نبُرَد از زندگی...!!!
کاش باران بگیرد...
کاش باران بگیرد و تمام دلواپسیهایم را با خودش ببرد
کاش باران بگیرد...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به قلبم حق می دهم

 

خدا
به قلبم حق می دهم
محبوب من!
اگر عاشق تو هستم  و تمام فکر و زندگی و رؤیاها و خواب و بیداری من شده ای
اگر ساعت‌ها غرق تو می شوم و چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است
اگر همه لحظه های دوری از تو این همه سخت و  پر از غصه است
اگر هر بار که آسمان را می نگرم و ستاره ای درخشان را می بینم، به یاد تو می افتم
اگرهمه لحظه ها تو را در مقابل چشمانم می بینم و به یاد تو می باشم
اگر هر سحرگاه در آسمان دلم طلوعی دوباره داری
و اگر تنها در آسمان قلبم خورشید مهر توست که می درخشد
و اگر تنها عطر تو بر مشام من خوش می آید
باور داشته باش که دست من نیست
این قلب عاشق من است  که لبریز از مهر توست و تو را می خواهد و جز تو هیچ  نمی خواهد.
و من به قلبم حق می دهم که تنها تو را بخواهد که تو اولین و آخرین عشقی هستی که در اعماق قلبم نشستی و می توانی قلبم را برای همیشه نزد خود نگه داری

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 29 مهر 1390برچسب:خدا به قلبم حق می دهم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حرف های تنهایی

خداوندا 
به تو روی آوردم چون یگانه معبود عالمی از خود مرانم من بی تو هیچم و با نام تو همه چیــز، دست نیاز به سوی تو آورده‌ام تومهربانی و دست گیــرنده مستمنــدان لطف و کرمـت را از من دریــغ مدار ، از عالمت حیــرانم و در خـــود سرگردان باحالتی پریشان به درگاهت نالانم و از دیده گریان و همه جا به سوی تو روان تو کریمی و بزرگوار رحیمی و بخشاینده روح روان ، از بندگان ناآگاهت در گذر و روح آنان را به سعادت راهنمایی فرما و هر آنچه از عالم کبریایی خواهی بر جسم عنایت فرما چون هر دردی که از سوی تو رسـد رحمت است وتحمّل آن را دارم .
خدایا به عظمت تو سر تعظیـــم فرود می آورم و از تو میخــواهم که مرا جــزو بندگان مقرّب درگاه خویش منظور فرمایی.
و از روی لطف و کرمت ارواح پاک را برای هــدایت بر من نازل فرمایی تا رستــگار شوم ،  تو بزرگی و سزاوار ستایش و تکریم.
خدایا
پیشانی بر خاک تو می گذارم چون سجده سزاوار بزرگی و عظمت توست .
تو مالک جان و تن بندگانی و همه حقایق رامی دانی و هرآنچه بخواهی بر بندگانت روا می داری .
ابد و ازل از توست و چراغ هر دانش و معرفتی از تو روشن است.
برمن سعادت شناخت و بندگی عنایت بفرما چون تو اصل کائناتی ومن ذره‌ای از حیات ، تو در عالم غیبی و بندگانت پر از عیب ، عیوبم را بنمایان تا در رفع آنها کوشا باشم .
در این دنیا از تو چیزی غیر از عزت و شرف و بی نیازی نمی خواهم ، تو رحیمی و رحمان من محتاجم و فقیری درمانده برسر کویت مرا دریاب و از درگاه خود مران .
به رحمت صفاتت اگر تقصیری دارم از آن در گذر و در زندگی پس از مرگ آرامش ابدی عنایتم فرما .

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:خداوندا,حرف های تنهایی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ردپای خدا

شبی خواب دیدم ...
خواب دیدم در طول ساحل با پروردگارم قدم می زدم ...
سراسر آسمان صحنه هایی از زندگیم را نشان می داد . برای هر صحنه به دو ردیف ردپا روی شن توجه کردم ...
یکی به من تعلق داشت , دیگری به خداوند ...
وقتی آخرین صحنه در مقابلم نمایان شد باز به ردپاها نگریستم , فقط یک رد پا باقی مانده بود , همچنین متوجه شدم که این در  بدترین و اندوه بارترین اوقات زندگیم  اتفاق افتاده بود ...
مضطرب شدم و از پروردگارم پرسیدم :
« پروردکارا ! تو گفتی که از هنگامیکه من تصمیم گرفتم از تو پیروی کنم , تو تمام راه را با من گام خواهی برداشت اما من متوجه شدم که در طی سخت ترین اوقات زندگیم فقط یک رد پا وجود دارد . نمی فهمم , وقتی من به تو بیش تر احتیاج داشتم مرا ترک کردی !؟ »
پروردگار پاسخ داد :
« من تو را دوست دارم و هرگز رهایت نمی کنم . در دوران آزمون و رنج تو ,
وقتی که فقط یک رد پا می بینی , زمانی است که من تو را در آغوش می بردم . »

« مارگارت قیشبک پاورز »

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:ردپای خدا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

امام رضا (ع)

تو دل یه مزرعه یه کلاغ رو سیاه
هوایی شده بره پابوس امام رضا

اما هی فکر میکنه اونجا جای کفتراس
آخه من کجا برم یه کلاغ که رو سیاس

من که توی سیاهیا از همه روسیاه ترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم

تو همین فکرا بودش کلاغ عاشق ما
یه دلش میگفت برو یه دلش میگفت بمون

که یهو صدایی گفت:تو نترس و راهی شو
به سیاهی فکر نکن تو یه زائری برو

من که توی سیاهیا از همه روسیاه ترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:امام رضا (ع),تو دل یه مزرعه یه کلاغ رو سیاه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پروردگارا

به من توفیق تلاش مقابل شکست، صبر در نومیدی،
فداکاری در سکوت، دین بی دنیا،ایمان بی ریا،
خوبی بی نمود، عشق بی هوس،
دوست داشتن بدون آنکه دوست بداند روزی کن...
و همواره با من بمان و تنهایم مگذار.

کمکم کن هرگز فراموشت نکنم
که آرامش دل تنها با یاد تو میسر است

توفیقم ده که بیش ازطلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرابفهمند دیگران رادرک کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطاکردن است که می ستانیم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
و در مردن است که حیات ابدی می یابیم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:به من توفیق تلاش مقابل شکست,پروردگارا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا

خدایا مرا ببخش اگر صدایت نمیزنم! فراموشت نکرده ام...

خدایا مرا ببخش اگر چیزی از تو نمی خواهم! همه چیز را از تو گرفته ام...

خدایا مرا ببخش اگر طنابم را گسسته ام! پوسیده بود محکمترش را می خواهم...

خدایا مرا ببخش اگر به سوی دیگری میروم! در این سو رهیافتگان کمترند...

خدایا مرا ببخش اگر آتش عشقت را با اشک هایم بیرون می رانم!دارم شعله ور می شوم...

خدایا مرا ببخش اگر خود پرستم! در وجودم تو را یافته ام...

خدایا مرا ببخش اگر به دنیا دل بسته ام! در شوره زارش رد تو را می جویم...

خدایا مرا ببخش اگر در عشقت کفر می گویم! قلبم گنجایش این همه رحمت را ندارد...

خدایا مرا ببخش اگر چشمانم را بسته ام! میخواهم امشب خواب تو را ببینم...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلتنگی های یک بنده!

خدایا... آنقدر دلم تنگ بود که نمی توانستم برایت حتی بنویسم ... آنقدر دلم تنگ بود که کلمات دلتنگیم در صفحه ذهنم بارها و بارها سریع تر از کاغذ می گذشتند و انگشتانم برای نگاشتن عمق دلتنگیم یاری نمی کردند ... آنقدر دلم تنگ بود که هرگاه به سختی دستانم روی حروف می لغزیدند تا کمی از دلتنگیم بکاهند چشمانم دیگر یاری نمی کردند ... انگار که همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هایم را فقط و فقط تو بشنوی و بدانی ...

در پیچ و تاب این روزهای دلتنگی دلم می گرفت برای تنهایی ها و مردان تنهای روزگار ... می دانم که تویی بهترین همدم همه تنهایی ها ... و اگر نبود یاد تو و امید به تو چقدر دلتنگی ها طولانی و بی پایان می شدند ... پس ... خوب من ... برای همه بودنت ... برای همه شنیدنت ... و برای همه دیدنت ... تو را بارها و بارها شکر می گویم.


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بارها صدایت کردم!

 

گفتم : خداي من ، دقايقي بود در زندگانيم که ھوس مي کردم سر سنگينم راکه پر از دغدغھ اي ديروز بود و ھراس فردا، بر شانه ھاي صبورت بگذارم و آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه ھاي تو کجا بود؟!

گفت: عزيز تر از ھر چه ھست، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه ھستي.

من ھم چون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
  گفتم : پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي ، اينگونه زار بگريم ؟
  گفت : عزيزتر از هر چه هست ، اشک تن ھا قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشک هایت به من رسيد. و من يکي يکي بر زنگارھاي روحت ريختم تا باز ھم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنھا اينگونه مي شود تا ھميشه شاد بود .
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راھم گذاشته بودي ؟
گفت : بارھا صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو ھرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود، که عزيز از ھر چه ھست از اين راه نرو که به ناکجا آباھم نخواھي رسيد .
گفتم : پس چرا ھمان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت : اول بار که گفتي خدا آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، من اگر مي دانستم تو بعد از علاج درد ھم بر خدا گفتن اصرار مي کني ھمان بار اول شفايت مي دادم .

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من با تو چه بگویم؟

سلام، به تو سلام می دهم و با تو سخن می گویم، اما چگونه با تو حرف بزنم؟ در حالی که به گفته هایت پشت کرده ام؟ چگونه در اقیانوس عشقت غوطه خورم در حالی که در قلب کویرم؟ چگونه شمیم با تو بودن را استشمام کنم در حالی که در مزبله مادیات جان می سپارم؟ من با تو چه بگویم؟ چه دارم که بگویم؟ حال قلبم در کلام نمی گنجد، و در وصف نمی آید، سخن از بیان درونم عاجز است. دلم شهپر عشق در آورد و قاف تا قاف جهان را گشت ولی دلپذیر تر از قله قاف تو جایی نیافت. تو ای پرواز پروازم! تو ای اوج نیازم! تو ای پای رفتنم! تو ای دلیل بودنم! تو ای کلام گفتارم! تو ای منظر دیدارم! تو ای همه هستی ام! تو ای شراب مستی ام! بیا که اسیر در زمینم، خشکیده در جایم، نیستم، گنگم، نابینا و هوشیارم! دل، رفت و دید و عاشق شد، اما تن نمی رود، می رنجاند، می آزارد. خدایا!  یاری ام کن.


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من خدایی دارم

من خدایی دارم که در این نزدیکی است

مهربان،

خوب،

قشنگ،

چهره اش نورانی است

گاه گاهی سخنی می گوید با دل کوچک من

ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند

نام او ذکر من است

در غم و در شادی

چون به غم می نگرم

آن زمان رقص کنان می خندم، که خدا یار من است

که خدا در همه جا یاد من است

او خدایی ست

که مرا می خواهد.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کودک وخدا

کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید

پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن!و آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد

کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید

کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم،پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد

ولی  کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سمت خدا

سالهای سال شنیده بودیم همه آدم ها گمشده ای دارند وتا دنیا دنیاست آدم هایند وگمشده هایشان.
شنیده بودیم آدم ها باید هجرت کنند تا گمشده هایشان را بیابند..هجرت از خویش ؛هجرت به آسمان..
وآسمان درست همین جاست؛اینجا که من ایستاده ام،اینجا که تو ایستاده ای...
درست در حوالی آغاز یک سفر؛ سفر به سمت خدا،
تا ترنم باران، تا حکایت دوست...
و اینک ای همسفر:
اینجا درست در همین لحظه های  تکرار من وتو
در سمت خدا
دل به سوی آسمان
وچشم به سوی آفتاب  گشوده ایم
ودر این قرار بی قراری
تنها
در انتظار درد واره ها ودلنوشته های شما با هرچه آرامش وهرچه باران، با دوست؛ نشسته ایم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

محبوب من


گاهی با خود می‌اندیشم که نکند حتی ذره‌ای از وجودم یا سلولی از قلبم یا یک نفس از عمرم بدون عشق تو بگذرد و من شرمنده عشق شوم و حتی نگران می‌شوم و چشمانم بر آن لحظه هولناک می‌گرید.

می‌دانی محبوب من؟ دلم می‌خواهد که در عشق تو چنان باشم که داستان‌های عاشقانه شرمنده باشند و بلندای عشق تو در جانم بر اوج آسمان نیز فخر فروشد و می‌خواهم که اگر هر زندگی باید به رنگی باشد، رنگ من، عشق تو باشد و اگر هر جانی را باید عطری باشد، جان من فقط بوی محبت تو را دهد. 


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مناجات با خدا

 

گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
.::من که نزدیکم (بقره۱۸۶)::.
گفتم: ای کاش همیشه برای درد و دل کنارم بودی
گفتی: أقرب الیه من حبل الورید
.::از رگ گردن به تو نزدیکترم (ق/۱۶)::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می شد من بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.::هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)::. 


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 1 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدايا ... !

خدايا، من عشق به تو را هم از تو مي خواهم وعشق به عاشقانت را وعشق رابه هر كاري كه مرا به تو نزديك كند
خدایا ...
خدايا، مرا راهي ده كه فقط به در خانه ي تو توانم آمد .
دستي ، كه فقط در خانه تو توانم كوفت .
خدايا، من را چشمي ده كه فقط گريان تو باشد وسينه اي كه فقط سوزان تو .
به من نگاهي ده كه جز رو ي تو نتوانم ديد .
وگوشي كه جز صداي تو نتواند شنيد
خودت را معشوقترين من قرار ده . مرا عاشقترين خويش .
خدايا، چشم جويبار عشق مرا به تماشاي دريايت روشني ده ،
مبادا دل من اسير كوي ديگري شود و پيشاني محبت من بر خاك ديگري بسايد .
خدايا مرغ دلم كه در دام توست، مبادا كه ياد آشيان ديگري كند .
خدايا...
همزمان بارشد گياه محبتت در باغچه ي دلم هر چه هرزه گياه هست از ريشه بخشكان .
خدايا...
نكند كه روي از من بتابي ونشود كه نگاه حيران مرا منتظر بگذاري
اي پاسخ دهنده و اي اجابت كننده
اي گل بخش ديگران از گل گلستان تو اي باغبان باغ رحمت ، اي عزيز و مهربانم ، اي خداي بي همتاي من

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 28 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مناجات با خدا

بارالها!

در پیشگاه تو ایستاده‌ام،

و دست‌هایم را به سوى تو بلند كرده‌ام،

آگاهم كه در بندگى‌ات كوتاهى نموده و در فرمانبرى‌ات سستى كرده‌ام،

اگر راه حیا را مى‌پیمودم از خواستن و دعا كردن مى‌ترسیدم ...

ولى … پروردگارم!

آن گاه كه شنیدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى‌خوانى،

و آنان را به بخشش نیكو و ثواب وعده مى‌دهى،

براى پیروى ندایت آمدم،

و به مهربانى‌هاى مهربان‌ترین مهربانان پناه آوردم.

و به وسیله پیامبرت كه او را بر اهل طاعتت برترى داده، و اجابت و شفاعت را به او بخشیدى،

و به وسیله برترین زن،

و به فرزندانش، كه پیشوایان و جانشینان اویند،

و به تمامى فرشتگانى كه به وسیله اینان به تو روى مى‌كنند، و در شفاعت نزد تو، آنان را كه خاصان درگاه تواند، وسیله قرار مى‌دهند، به تو روى مى‌آورم.

پس بر ایشان درود فرست،

و مرا از دلهره ملاقاتت در امان دار،

و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده،

پیشاپیش، خواسته و سخنم را آنچه سبب ملاقات و دیدن تو مى‌شود قرار دادم

اگر با این همه، خواسته‌ام را رد كنى، امیدهایم به تو به یأس مبدّل مى‌گردد،

همچون مالكى كه از بنده خود گناهانى دیده و او را از درگاهش رانده،

و آقایى كه از بنده‌اش عیوبى دیده و از جوابش سر باز مى‌زند .

واى بر من اگر رحمت گسترده‌ات مرا فرانگیرد،

اگر مرا از درگاهت برانى، پس به درگاه چه كسى روى كنم؟

اما... اگر براى دعایم درهاى قبول را گشوده، و مرا از رساندن به آرزوهایم شادمان گردانى، چونان مالكى هستى كه لطف و بخششى را آغاز كرده، و دوست دارد آن را به انجام رساند، و مولایى را مانى كه لغزش بنده‌اش را نادیده انگاشته و به او رحم كرده است.

در این حالت نمى‌دانم كدام نعمتت را شكر گزارم؟

آیا آن هنگام كه به فضل و بخششت از من خشنود شده، و گذشته‌هایم را بر من مى‌بخشایى؟

یا آن گاه كه با آغاز كردن كرم و احسان بر عفو و بخششت مى‌افزایى؟

پروردگارا!

خواسته‌ام در این جایگاه، یعنى جایگاه بنده فقیر ناامید، آن است كه:

گناهان گذشته‌ام را بیامرزى،

و در باقیمانده عمرم مرا از گناه بازدارى،

و پدر و مادرم را كه دور از خانه و خانواده و غریبانه در زیر خاك‌ها خفته‌اند، ببخشى .

تنهایى‌شان را با انوار احسانت از بین ببر،

و وحشتشان را با نشانه‌هاى بخششت به انس بدل كن،

و به نیكوكارشان دم به دم نعمت و شادمانى بخش،

و به گناهكارشان مغفرت و رحمت عطا كن،

تا به لطف و مرحمتت از خطرات قیامت در امان باشند،

به رحمتت در بهشت ساكنشان گردان،

و بین من و آنان در آن نعمت گسترده شناسایى برقرار كن،

تا مشمول شادمانى گذشته و آینده شویم.

آقایم!

اگر در كارهایم چیزى سراغ دارى كه مقامشان را بالا مى‌برد و بر اكرامشان مى‌افزاید، آن را در نامه اعمالشان قرار ده،

و مرا در رحمت با آنان شریك كن،

و آنان را مشمول رحمتت بگردان، همچنان كه مرا در كودكى تربیت كردند.

 

منبع:سایت امام رضا علیه السلام

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 27 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

راز و نیاز با خدا

خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که  بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم...

خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکهدیری است دراین قفس زندانی است، دراسمان آبی عشق

توپروازدهم...

خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پروازراهمیشه درخود زنده نگهدارم .....

خدایا...توخود می دانی که بدترین دردبرای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن  ورهاشدن

 درگرداب فراموشی وسردرگمی

 است...پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه

 روزبه تو که سر چشمه تمام

 حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم....

 

 

خدایا...همیشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم:

خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم...

خدایا،شرمنده ام اززیادی گناهانی که انجام داده ام ،شرمنده ام.

خدایا از قدر نشناسی خودم ، ازاین که هرروباعث ناراحتی تو می شوم شرمسارم.

خدایا چه بگویم ازکدامین گناهم نزد توطلب عفوکنم.خدایابه کدامین گناه اشک شرم ازدیده جاری

سازم.هروقت که خواستم زبان به حمد وثنایت بگشایم.اشک در دیدگانم جمع شدوبغض شرم

 وپشیمانی ازگناهان دیگرمجال 

 سخن گفتنم نداد

خدایا ،مرا ازاین منجلابی که درآن گرفتارشده ام نجاتم ده.به این پرنده ی اسیر پروبالی ده تا خودش

 راازاین قفس رهایی بخشد

 وطعم آزادی ورهایی را تجربه کند .

خدایا، مرا فرصتی ده تاپاک بودن راتجربه کنم وبتوانم حتی برای یک لحظه آنچه باشم که تومی

 خواهی

خدایا، چگونه می توانم روی به سوی تو بیاورم وزبان به حمدوثنایت بگشایم درحالی که

 خودازکرده خویش آگاهم .

چگونه می توانم دوستارتوباشم درحالی که برعهد وپیمانی که باتو بسته ام وفادارنبوده ام.

چگونه می توانم طلب عفو وبخشش کنم درحالی هنوزشعله های عصیان دردرونم فروزان است.

 

بارلاها،چگونه می توانم روی بهتوبه آورم درحالی که اسیرهواهای نفسانی خویشم.

بارلاها،توازعلاقه ی من نسبت به خودات آگاهی ومی دانی که چقدرمشتاق رسیدن توام ولی هروقت

 که تصمیم گرفتم که به

 سوی توبیایم گناه به سراغم آمدومراازتو دورساخت.

همیشه آرزویم این بوده است که حتی برای یک روزکه شده آنچه باشم که تو می خواهی وآنچه کنم

که تو می پسندی ولی افسوس این نفس سرکش تا کنون مجال برآورده شدن این آرزورابه من نداده است.

بارلاها، می ترسم، ازخویش وازاین سرنوشتی درانتظارمن است می ترسم.ازاین بیابان وشوره

 زاری که درپیش روی من است

 می ترسم.می ترسم که مرگ به سراغم بیا یدآرزوی رسیدن به تورااین باراوارمن بستاند.

پس ای پروردگاربی همتا  به لطف وکرم خویش مراازمرداب رهایی ده وتوانی ده خویشتن را

از هرچه بدی است پاک کنم.

خدایا به من فرصتی ده تاعاشق بودن راتجربه کنم


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 27 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بازم یه خورده حرف
خدایم!

اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا از وجود جهنم نجات دهی از شعله های آن
 مرا رهایی دهی، همان بهتر که در آن شعله ها مرا بسوزانی
 
و اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا به بهشت فراخوانی و در آن جای دهی ؛ درهای بهشت را برویم بسته نگهدار ،
 
 ولی اگر برای خاطر تو به سویت می آیم

خدایم!

مرا از خودت مران .
 
  تو گرانبهاترین دارایی من در این دنیا هستی ، بگذار تا ابد در کنارت لانه کنم
  
ای بزرگ ! ای مهربان ! ای بخشاینده و ای عاشق!   ای صاحب غروب زیبا! ای خالق باران رحمت ! ای بخشاینده هر گناه و معصیت!  ای رئوفا! ای شکورا! ای قادر بی انتها! ای مطلق هر چیز ! ای مسلط بر هر امور!  ای صاحب هر نسیم ! ای فرمانبردان موجهای سرکش! ای خالق مخلوق!  ای شاهد هر ماجرا! ای پدیدآورنده هر اتفاق!  ای نازنین مهربان! ای قدرت مطلق! ای برازنده  سلطنت!  ای نگاه دارنده ایمان ما! ای فرمانده آتش ! ای فرمانده آب و خاک و باد  ای طرفه نگار بی رقیب ! ای معشوقه من در عشق بازی! ای گستره قدرت و جلال!  ای شکافنده دو دریا! ای زنده کننده هر مرده ای ! ای بینا کننده هر کوری!  ای آنکه بی اذن تو برگی از شاخه جدا نمی شود و قطره از آسمان نمی بارد!  ای گم شده در هستی و محیط! ای خاق صدای زیبای بلبل! ای تمام معنی هر چه زیبائی است!  ای پدیدار کننده مه و باران! ای جاری کننده رود در جنگل! ای خالق بوی خاک پس از باران!  تو را به وجودت قسم! تو را عشقی که در درون دو دل تنها قرار داده ای! تو را به لحظه ای که دلها برای شنیدن صدایت می تپد ! تو را قسم به لحظه لقایت!  از گناهان ما بگذر - ما را در کنار خودت محشور کن - ما را به رضایت به بهشت بفرست ما را به لیاقتمان راهی رضوانت کن  خداوندا ما را به رحمتت مورد قضاوت قرار ده نه به عدالتت چرا که رسوای جهانیم  
 
  
ای یگانه! ای بی همتا!  ای شنونده بر سکوت من!  ای آنکه در کائنات بزرگ خود بر انسانی همچون من دستور سجده داده ای!  ای خدا!  ای خدای مهربانی!  ای خدای خوبی!  ای خدای ارزن و گندم!  ای دهنده نعمت آب!   ای نقاش جهان و فلک!  ای زنده کننده جان و روح بیمار من!  ای خالق عقل و کمال!  ای خدای بزرگ!  ای رحمان!  ای رحیم! 
 
  
تو را قسم به شب پر ستاره، تو را قسم به دل پاره پاره، تو را قسم به شهاب گریزان، تو را قسم به لحظه های برگ ریزان، تو را قسم به نگاه معصوم کودک، تو را قسم به شکوه باز شدن غنچه های پر امید، تو را قسم به اشک توبه، تو را قسم به ستاره های دل انگیز، تو را قسم به دعای مادر!
 چنان ذکرت را بر زبانم جاری کن که حتی در بستر بیماری و در زمان گفتن هر آنچه که نمی دانم، فقط نام تو بر زبانم باشد بگذار چنان در روح و افکارم رخنه کنی که هیچ تارو پودی از من بدون تو شکوفا نگردد. چنان در درون


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 27 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کریم تار زن

میگن یه مطربی بود در مشهد به نام کریم تار زن.آلوده بود.خیلی بد بود.تارش سر شونش بود.داشت می زد و می رفت.تو راه دید یه جایی جمعیت خیلی زیاده.دم بازار فرش فروشای مشهد.پرسید چه خبره اینجا؟گفتن که آسیدهاشم نجف آبادی اینجا منبر میره(ایشان اهل دل بود.صاحب نفس بود.نفسش در مردم اثر می کرد).کریم تار زن یه مرتبه با خودش گفت که بریم در خونه خدا.ببینیم این چی می گه که این قدر مردم جمع میشن   

          تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است... ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

خدا توبه کرد به سوی این کریم تارزنه.وارد مسجد شد.شلوغ بود.همون دم در که مردم کفشاشونو در میارن زانو زد و نشست.مرحوم آسید هاشم رو منبر نشسته بود.دید یه مشتری براش اومده.از اون مشتریای عالی.بحثشو عوض کرد آورد توی توبه و رحمت و مغفرت حق.با لحن شیرینی که داشت شروع کرد این ابیات معروف رو خوندن:

                  باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی... گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی

                  این درگه ما درگه نومیدی نیست........ صد بار اگر توبه شکستی باز آی

تارزنه شروع کرد گریه کردن.دستشو بلند کرد.صدا زد آی آقا یه سوال دارم ازت.سرها برگشت عقب ببینن سائله کیه.دیدن مطربه اومده.آلودهه اومده. ـسوالت چیه؟بپرس ـگفت رو منبر از قول خدا داری می گی باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی.سوالم اینه که اگه من آلوده برگردم رام می ده؟آخه من خیلی بدم. ـگفت عزیز دلم خدا در خونشو برا تو وا کرده.منم برا تو منبر رفتم.خدا این مجلسو برا تو آماده کرده.کریم تارشو بلند کرد زد زمین.تار شکست.گفت آقای نجف آبادی قیامت شهادت بده که من آمدم.آشتی کردم.

یکی از علمای بزرگ مشهد می فرمود کار این تارزنه به جایی رسید هر که در مشهد یه حاجت سختی داشت صبح میومد پیش این تارزنه می گفت آقا امروز رفتی حرم امام رضا سفارش ما رو بکن می رفت سفارش می کرد امام رضا حرف این مطربه رو می خرید.

(رحمت خدا خیلی زیاده.حدیث داره خدا ۱۰۰قسمت رحمت داره.یه قسمتشو بین همه موجودات هستی تقسیم کرده تمام این محبتا به برکت اون یه قسمته.۹۹قسمت رحمتشو نگه داشته قیامت بین بنده هاش تقسیم کنه)


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 27 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حضرت موسی(ع) و مرد کشاورز

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد: به صحرا برو. آنجا مردی کشاورزی می کند. او از خوبان درگاه ماست. حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید. حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است که خداوند می فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسش کرد. جبرئیل عرض کرد: در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند، عکس العمل او را مشاهده کن. بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد. نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم. حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیش از بینایی دوست می دارم. حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است. رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه. میخواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟ مرد گفت: خیر. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست می دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 25 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا!

خدایا!

  مگزار دعا کنم

که مرا از دشواریها و خطرهای زندگی

مصون داری،

بلکه دعا کنم تا در رویارویی با آنها

بی باک و شجاع باشم.

مگزار از تو بخواهم

درد مرا تسکین دهی،

  بلکه توان چیرگی بر آن را به من ببخشی.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 22 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

راز نیاز با خدا

خدایا! من کلی دعای مستجاب نشده دارم

چرا همه د عاهایم را مستجاب نمی کنی؟

 شاید تقصیر من است که زیاد دعا نمی کنم و آن قدرها که لازم است صدایت نمی زنم. راستش، گاهی شیطان می آید وسط دعاهایم و توی دلم را خالی می کند. آن وقت من نا امید می شوم و می گویم اصلاً این دعا کردن چه فایده ای  دارد؟ خدا که جواب مرا نمی دهد

 اما وقتی به دعاهای قبلی ام فکر می کنم، می بینم چقدر خوب شد که خیلی هایش را مستجاب نکردی. اصلاً چقدر خوب است که تو همه دعاها را مستجاب نمی کنی

 راستی اگر قرار بود تو همه دعاهای آدمهای روی زمین را مستجاب کنی، حتماً دنیا زیر و رو می شد

 خدایا، دلم می خواهد شرطی بین خودمان بگذاریم. شرطمان این باشد که من دعا کنم و تو از بین آنها انتخاب کنی، هرکدامشان را که فکر می کنی برایم خوب نیست، بگذاری کنار

 آیا شده است که شب و روز دعا کنی و چیزی را با اصرار از خدا بخواهی، اما خدا دعایت را مستجاب نکند، ولی بعد از مدتی به این نتیجه برسی که چقدر خوب شد دعایت مستجاب نشد؟

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 22 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدا جونم

پروردگارا…در این شب که ابرهای دلم خیال باریدن دارند فقط ذکر نام تو از بار غم هایم می کاهد….
پروردگارا …
نمی دانم با این همه ناسپاسی چگونه تمنایم را از توطلب کنم.
از تو که خورشیدی رادر زمستانی ترین روزهای زندگی ام تاباندی تا گرمی بخش لحظه های یخ زده ام با شد…
و من به خود بالیدم که این چنین عزیز در گاهت بوده ام…
اکنون خورشیدم در افق آرزوها درحال غروب است و من مانده ام دلتنگ در حسرت آرزوهای مانده بر دلم و هراسان ازسکوت و تنهایی شب……
پروردگارا…
در این شب که ابرهای دلم خیال باریدن دارند فقط ذکر نام توازبار غم هایم می کاهد….
الهی!
تو بارحمت بی منتها یت طلوع دوباره خورشید امیدم را درصبحی نمناک از اشک های دعای شبانه ام برایم مقدر کن…
آمین …

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 10 مهر 1390برچسب:خدا جونم,پروردگارا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا چنان كن سرانجام كار تو خشنود باشی و ما رستگار

خدایا چنان كن سرانجام كار تو خشنود باشی و ما رستگار

راضیم به رضایت یا الله

مرا یك دم دل از خوبان جدا نیست          ولی صد حیف كه از خوبان وفا نیست

به خوبان دل سپردن كار سهل است       ز خوبان دل بریدن كار ما نیست .

آنچه در دل وقلب من می گذشت وبه چه تبدیل گشت .

سرم درد می كند الله تو دانی       سیاه بختم به ایام جوانی    

 شب وروز همین باشد دعایم    كه عاشق را به كام دل رسانی


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 21 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چگو نه این امر امكان پذ یر می با شد

   اما ...  ا ما  سرانجام طلوع روشنایی به غروب تنهایی تبدیل گشت 

 اما چگو نه این امر امكان پذ یر می با شد .

 بعد از شنیدن خبر بد دوست  د ا شتن (...) از اینكه وی فرد دیگری را دو ست دارد با خود گمان كردم كه به نا گه  تیری از كما نی بدون آنكه به بد نم بر خورد كند به سوی  شیشه قلبم ر ها شد  و شیشه قلبم را برای همیشه شكست . كاش كه سرم می شكست پا یم می شكست دستم می شكست و یا هر جای دیگرم می شكست اما ... امادلم نمی شكست ......  قلبی كه امید ش همان بود   و بس  . از آن پس بر لب من هرگز شادی و خنده  معنی پیدا ننمود.آیا قلب شكسته عا شق را می توان دو باره به هم پیو ند ز د  ؟ پاسخ سوالم را باید از همان فردی كه  د چار این چنین  شكست  شده  جست   .اما  آیا تاكنون پزشكی برای ترمیم این چنین قلبهایی هم ا ندیشه  شده ؟   در پاسخ باید بگویم بله ؟ ...؟  پزشك این چنین قلبهایی همان كسی است كه تیر را از كمان به سوی شیشه قلبم  رها نمود تا شیشه قلبم را بشكند آری او فقط می تواند امیدی دوباره به این چنین قلبها یی  ببخشدكاش كه طبیب قلبم تو می بودی تا تمام درد هایم را درمان می كردی  . ولی آیا چیزی كه شكست با ترمیم  نمودن آن به همان حالت و یا شكل  اول بر می گردد.آیا چنین چیزی ممكن می شود ؟  آری قلب و دل مرد بی صد ا می شكند .

عـــــشق من را هیـــــــچ وقت تدبیر نشد... دست من را هیــــــــچ وقت یاری نبود... 

 گفتی كه شیشه دلم ا حسا س ندارد  ولی  وقتی كه شیشه دلت بخار گرفت رویش نو شتم دو ستت دارم...آرام گریست

پس اگر دیدی روزی نم نم  بارون می باره بدون كه این منم كه رفتم پشت ابرها و از شدت جدایی دلم واسط تنگ آمده و  دارم آروم آروم گریه می مكنم .

ودر پایان باید بگویم :

زخم تــــیر عشق را مرحم نباشد   شاید بر کمان عاشــــــق تیـــری نبــــاید  باشد.

عشق بغضی بود ناگهان شكست      سخت بود اما چقدر آسان شكست

*************

طلوع عاشقان رنگش طلایی است     گرچه آخرش رنج و جدایی است .

كبوتر ها پرواز كردند             جدایی را آغاز كردند .

این صدای  قلب من است كه برایت می تپد

وخلاصه این رمان را اینگونه وصف می نمایم :

دلتنگ تو منم  تو دل گشای دگری        من دست تو می بوسم تو پای دگری

در وادی عاشقان روا كی باشد

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 21 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دوست دارم سرآغاز دل آشفته ام را اینگونه آغاز كنم

دوست دارم سرآغاز دل آشفته ام را اینگونه آغاز كنم :

گر بمیرد پسری از قبر او روید گلی گر بمیرند پسران دنیا گلستان می شود گر بمیرد دختری یك بی وفا كم میشود گر بمیرند دختران دنیا وفادار می شود.

ماهی به آب گفت : تو نمیتونی اشكای منو ببینی , چون من توی آبم000 آب جواب داد اما من میتونم اشكای تو رو احساس كنم چون تو توی قلب منی


 
.وسرانجام: 

 كاسه دلم می شكند واز وی  اینگونه شكایت می كند :             

                                  پس صدای قلب شكسته ام را اینگونه بشنو ای دوست :

ای محبوب رویایی من  نیمه شب ها خواب می دیدم که می آیی اما هرگز این خوابم تعبیر نشد ...

در  دوران دوست داشتن  یاری كه  هرگز متوجه  تپش صدای قلب من  نشد  اما  هرگز  حاضر  نشدم به او   بگویم  دوستت دارم دوست داشتم كه او  بد ا ند  د و ستش  دارم  .... اما او هیچ وقت این احساس مرا درك ننمود .... فقط   د و ستی  دیگر به قلبم روشنایی می بخشید و مر ا به وی امید وار  می نمود ... اما  دیگر امروز روشنایی چراغ قلبم  برای همیشه  خاموش  شد ..... آیا روشن  شدن  این  چراغ  دوباره امكان  پذیر می باشد .

 

بله اینگونه بود كه :

دل شكسته من همچون خدا تنها شد . درد دل من را هیچ كس درمان نكرد  و اسمم را دگر كسی فریاد نكرد.اینگونه بود كه  طلوع   ا میدم به غروب  نا  ا میدی تبدیل شد . قلب امیدوارم كه در چندی پیش تپیدن تازه ایی از خود آغاز نموده  بودو  با دیدن  یك روح (...) روح تازه ایی به خود گرفت و با امیدی ما ندگار جامه امید واری را بر تن نمود

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 21 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا

خدایا ،
قلبم تشنه نور
و عشق توست!
هر روز در افکار و ارزوهایم
به سوی من بیا .
در رویاهایم ، در خنده نشسته بر لبانم
و در اشک چشمانم به سوی من بیا .
در عبادت و کارم ، در زندگی و مرگم ،
به سوی من بیا .
تو با من باش با رحمت و عشقت

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 21 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدا تو دیگه کی هستی...!

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
خدایا !خسته ام! نمی توانم.


بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
خدایا! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
خدایا سه رکعت زیاد است.

بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
خدایا! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟

بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
خدایا! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.

بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.

ملائکه ی من! ببینید من انقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است.
چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است. امشب با من حرف نزده

خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید

ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود، اذان صبح را می گویند.

هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود
.

خورشید از مشرق سر بر می آورد.

خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 11 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حی علی الصلوة

هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال می كند

هی با شماره‌های غلط ، زنگ می‌زند،‏

آن وقت من اشتباه می كنم و او با اشتباه های دلم حال می كند.

دیروز یك فرشته به من می‌گفت: تو گوشی دل خود را بد گذاشتی

آن وقت ها كه خدا به تو زنگ می‌زد

(حی علی الصلوة ).

چرا جواب ندادی ؟؟!!؟!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 11 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com